آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

اولین دیدار با پدر بزرگ بابایی (عکس)

باباجون که موقع به دنیا اومدنم خارج از کشور بود یکشنبه به ایران برگشت و ... باباجون که موقع به دنیا اومدنم خارج از کشور بود یکشنبه به ایران برگشت و مستقیم اومد اهواز خونه ما و مامان جون هم از اصفهان اومد آخه بابایی من اولین بچه شونه و من هم اولین نوه پسری باباجونم وای که باباجون چگد لباس خوکشل بلام آورده باباجون تا از راه اومد منو بغل کرد و از خوشحالی گریه کرد مامانی هم فیلم گرفت تا بزرگ شدم ببینم خلاصه این چند روز من همش بغل باباجون ومامان جون بودم بابایی هم این چند روز مرخصی گرفته بود و پیش ما بود. باباجون که هم شاعر و هم نقاشه کلی شعر با احساس برامون خوند بعد هم از مامانم تشکر کرد که این نوه خوکشل یعنی من رو براشون آورده و...
22 دی 1390

تولد 100 روزگی (عکس)

٢١/١٠ /١٣٩٠ من 100 روزه شدم و ...   ٢١/١٠ /١٣٩٠ من 100 روزه شدم و ... بابایی یه کیک کوچولو برام خرید و با مامی و باباجون و مامان جون یه جشن کوشولو گرفتیم ابته من بیشترش لالا بودم  . حالا دیجه من کلی کارهای جدید یاد گرفتم ماما که باهام صحبت میکنه جوابش یه کمی میدم و صدا ها رو تشخیص میدم ماما وبابا رو کامل میشناسم و .... کلی کارهای دیجه بابایی هم خمش بهم میجه فرشته ناز من  . آرشیدا و بابا و باباجون ...
22 دی 1390

برنامه روزانه ی بعد از ظهر تا شب آرشیدا (عکس)

خلاصه ظهر که میشه من تازه از خواب بیدار میشم شاد و سرحال و ... خلاصه ظهر که میشه من تازه از خواب بیدار میشم شاد و سرحال و خنده رو . ماما کلی باهام بازی میکنه بوسم میکنه نازم میکنه منم براش کلی اغو بغو میکنم بعد مامان کلی کتاب گصه و شعر میخونه برام و عسکش رو نشونم میده و بعد سی دی خاله ستاره بی بی انیشتن و ... برام میذاره رو لف تاف خودش اما فقط بهم میجه گوش کنم  میذاره بالا سرم اما وقتی مامی خواسش نیست من یه غلت ماخرانه میزنم و صفحه لف تاف رو نگاخ میکنم وای که چگد عسک هاش گشنگه من عاشق تصبیر هاشم . بعد ماما که میخواد شیرم بده کلی تو چشم های مامانی نگاه میکنم و با انگشت ششت ماما بازی میکنم مامان هم صد تا بوسم میکنه . بعدش من یک ...
17 دی 1390

برنامه روزانه ی صبحگاه آرشیدا (عکس)

صبخ ها معمولا با باباهی ساعت پنج بیدا میشم وبا یه صدای کوشولو إإ مامانی خفت متر از خواب میپره بالا...     مامانی تصمیم داره از این به بعد اولین نظر رو خودش بنبیسه  . صبخ ها معمولا با باباهی ساعت پنج بیدا میشم وبا یه صدای کوشولو إإ مامانی خفت متر از خواب میپره بالا... منم نیشم تا بنا گوشم باز میشه  وقتی صورت مخربون مامانی مو میبینم  . برا صبحونه اول یه دل سیر می می میخولم وای که چگد خومشزهست  . بعد بابایی دوش میگیره و با مامانی معمولا صبحونه میخولند و منو ناز میکنند . بابا که ساعت شیش میله سل کار باز دوباره منو ماما لالا میکنیم  البته من میخوابم تو دل مامانی لوی تختشون وای که چقد دوست دارم ...
15 دی 1390

تولد سه ماهگی من (عکس)

امشب من سه ماهه میشم و کلی چیز های گشنگ یاد گرفتم و ... امشب من سه ماهه میشم و کلی چیز های گشنگ یاد گرفتم و به قول مامان برا خودم خانمی شدم. عصر که بابایی میاد حونه یه ساعتی با خم صخبت میکنیم بابایی میگه امروز چکار کردی منم براش تعریف میکنم بابایی هم بین ش میگه خب دیجه چکار کردی منم میگم  (او  ا آ غو غا (خنده  لبخند) او با آ ۀ أ إ ) وای که بابایی چقد با این چند تا کلمه خرف من ذوق میکنه اجه خرف بزنم فکر کنم مامان و بابایی دیجه منو بخورند چند شب پیش هم رفتیم فروشگاه کتاب مامان کلی برام کتاب لالایی و سی دی خاله ستاره خرید بعد میجم عسک هاش رو براتون بذاره تازه کتابهای تقویت هوشم رو هم چند بار تا خالا خوندم خلی دوستشو...
10 دی 1390

کریسمس مبارک

امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا ... امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم کریسمس مبارک . . . God will be with u You cannot be everything to everyone No matter how hard u try Just do the very best u can As each day passes u by God will be with u Happy new year ...
5 دی 1390

آرشیدا کوچولو در جمع دوستان (عکس) اولین قهقهه

روز جمعه صبح من و مامان و بابایی دعوت بودیم خونه دایی مامان... این دوستان نه اون دوستان دایی جون همه فامیل رو دعوت کرده بود برا نهار. صبح که از خواب بیدار شدم مامان بردم حمام بابایی هم هر چی دم دستش بود خی مینداخت روی من که سردم نشه بعد از اینکه بابا و مامان صبحونه شون رو خودند راه افتادیم تازه منم که دیجه بزرگ شدم برا اولین بار صندلی عبق تو کریرم نشستم تا اونجا هم لالا بودم راه یک کمی دور بود ولی خیلی خوب بود وای یه عالمه بچه اونجا بود همه دورم جمع شدند کلی بوسم کردند بعد نهار هم رفتیم بیرون توی طبیعت خیلی خوش گذشت اینم عسک هام با بچه ها اون قد بلند مو مشکی خوشکله مهین بعدی که قیافش خیلی مظلومه بهار جونمه اونم که تل ...
4 دی 1390

اولین شب یلدای آرشیدا کوچولو (عکس)

روي گل شما به سرخي انار ، شب شما به شيريني هندوانه ، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندي يلدا . شب يلدا مبارک . . . وای دیشب خیلی خوش گذشت. من و مامانی و بابایی قبل از اینکه بابایی از سر کار برگرده مامانی منو تیف کد بعد مامان خمش میرفت تو آبشسخونه و بوهای خلی خوفی می اومد فک کنم چند نوع غذا درست کده بود بعد هم یه عالمه میوه شست و روی میز گذاشت آجیل گز شکلات لبو خندوانه وای چه رنگ های گشنگی من چه محو تماشاشون شدم شب که بابایی اومد طبگ معمول اول یه عالمه لفم رو کشید بعد یه عالمه بوسم کد بعد یه عالمه تعریفم رو پیش مامانی کد که ماما خی میگفت خودم میدونم بعد لفت خمام و خودشون یه عالمه شام خودند به منم جفتند فردا تو عصاره شو...
1 دی 1390

اولین مسافرت آرشیدا به اصفهان (عکس)

این اولین باری بود که به اصفهان (نصف جهان) شهر بابایی و مامانی میرفتم...   روز یکشنبه یه روز قبل از تاسوعا بابایی از شرکت با مامانی تماس گرفت و به مامان گفت آماده باشید که فردا صبح زود راه می افتیم که بریم اصفهان. وای مامانی چگد خوشحال شد   چون این چند وقتی چه من تو دلش بودم تا خالا نتونسته بودند برند اصفهان چون مامانی به خاطل من استراحت مطلق بود حالا بعد یه سال همه رو میدیدند تازه مامان جونم ام هم تاسوعا نذری شله زرد داشت و همه اونجا بودند. وای جای شما خلی خالی بود وقتی رسیدیم خونه مامان جون همه اینگد منو بوشیدند و لپ هام جرفتند کشیدند منم اول یه کمی گریه کدم    چون مامانم رو میخواستم  بعد براشون کلی خندی...
25 آذر 1390
1